Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاری مهر – گروه استان‌ها: شب از نیمه گذشته است و گاهی صدای صوت گلوله‌ای سکوت دشت را می‌شکند؛ کشیده می‌شود و در نقطه‌ای نامعلوم به زمین می‌نشیند.

تاریکی و سکوت ظلمانی دشت ذهاب ترسناک است و گویا پرندگان و گیاهان و حتی سنگریزه‌های دشت از خستگی تلاشی روزانه بخواب رفته‌اند؛ آخر همه به نجوای عاشقانه فرمانده عادت کرده‌اند؛ مهر شب با راز و نیازهای او با معشوقش بخواب می‌روند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

لالایی هر شبشان سوز و گله‌های فرمانده از معشوق است که وصال می‌طلبد؛ آری همه به راز او پی برده‌اند.

منتظر می‌ماند و وقتی سنگینی خواب آخرین جفت چشم‌ها را در برمی‌گیرد آرام و بی‌صدا برمی‌خیزد و می‌رود و به قرارگاه عاشقانه‌اش می‌پیوندد و از درد فراق  می‌گوید؛ وصف رخ یار می‌کند، بی‌تاب می‌شود و ملتمسانه دست نیاز به دامان او دارد که «یَا رَبِّ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِکَ مِنَ النَّارِ»

علیرضا نماز شب را می‌خواند اما بی‌خوابی شب‌های قبل از عملیات باز سراغش آمده است؛ یاد مادرش می‌افتد و خودکار را برمی‌دارد و می‌نویسد؛ «با سلام بر پدر از جان‌عزیزترم و مادر مهربانم و مادربزرگ نور چشم که هر سه آن‌ها را بیشتر از چشم و عمرم دوست دارم» ...

این‌ها را می‌نویسد و به دنیای شیرین کودکی‌ها می‌رود؛ اولین فرزند خانواده بودن هم حال و هوایی دارد پدر و مادری جوان و پر از شمیم مهر پاک خداوندی؛ مادری جوان که گاهی دلش از غربت و دوری پدر و مادر و خواهر و برادرش می‌گیرد و دستان کوچک علیرضا را می‌گیرد و با جلال بیش از ۵۰ کیلومتر را پشت سر می‌گذراند و با پای خسته و چهره غبارگرفته در دهوندان فامنین در آغوش گرم پدربزرگ و مادربزرگ آرام می‌گیرند.

این بار پرنده خیال در آن‌سوی حیاط بزرگ خانه در آغوش پدر و مادر پدرش جا خوش می‌کند و خیال برخاستن ندارد اما صدای صوت گلوله‌ای افکار علیرضا را می‌شکند و نامه را ادامه می‌دهد؛ «سلام بر برادران رزمنده‌ و باتقوایم حمید جان، حبیب عزیزم، محمد و خواهر مؤمنه‌ام مریم که من همیشه شرمنده فرد فرد آن‌ها بوده و هستم».

سرش را برمی‌گرداند؛ ابوالقاسم آرام بخواب رفته است و چهره صمیمی برادر او را دل‌تنگ حمیدرضا می‌کند که تازه برای چند روز مرخصی به مریانج رفته است؛ آخر با او فاصله سنی کمی دارد و همیشه باهم بوده‌اند و دوری حمیدرضا برایش سخت‌تر از  بقیه است.

به حبیب می‌اندیشد که در منطقه حضور دارد و دلش هوای مریم را می‌کند؛ افکارش به‌سوی فاطمه می‌رود و می‌نویسد «با سلام به عمه‌ام و عزیز آقا و بچه‌هایشان و بدانید که شما هریک حق را باید درباره من قبول کنید و آن‌هم این است که دعا کنید تا خدا مرا  قبول کند» .

فرمانده عجب هوای دلش بارانی است که به راز و نیاز و گله و شکوه از معشوق رضایت نمی‌دهد و دست به دامان پدر و مادر و خواهر و برادر شده  است؛ اما نه، گویی هاتف مژده الهی به وی داده که قرار است سوار بر اسب آرزوها به معبودش بپیوندد؛ آری خبری دارد و دلش روشن است.

اگر شهید شدم برایم به‌عنوان شهید حقوقی دریافت نکنید

نامه را ادامه می‌دهد: «اگر شهید شدم برایم به‌عنوان شهید حقوقی دریافت نکنید زیرا حقوق ما و شما باخداست» ...

صدای انفجاری در دوردست حریر خیال فرمانده را می‌شکافد؛ به ساعت مچی‌اش نگاه می‌کند و کمی به‌وقت سحر مانده است.

روزهای گرم تابستان با دوستان حکم به مأموریت در غرب کشور گرفته و در محور سرپل ذهاب و قصر شیرین مستقرشده‌اند؛ مأموریت فرماندهی منطقه بین علیرضا و سه نفر از دوستانش تقسیم و حکم مأموریت تقی بهمنی و حسین همدانی و علی شادمانی هریک برای فرماندهی قسمتی از این منطقه صادرشده است.

انگار حکم مقرر و قرار عاشقی‌ها بسته‌شده که علیرضا در لیالی قدر معشوق دلش نرم می‌شود و وصالش را رخصت می‌دهد و در آخرین نامه‌اش می‌نویسد: «خواب دیدم اسب سفیدی با سواری سبزپوش آمدند و مرا سوار کردند و بردند و این آخرین نامه من است و دیگر منتظر من نباشید».

علیرضا در منطقه عملیاتی جنوب دست یار می‌گیرد و به عروجی ملکوتی می‌رود؛ تقی بهمنی نیز در همین منطقه آسمانی می‌شود و به خیل شهدا می‌پیوندد و حسین همدانی نیز سال‌ها بعد از دوران دفاع مقدس محرم حریم یار می‌شود و به خیل شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) می‌پیوندد و علی شادمانی در زمره یادگاران دفاع مقدس قرار می‌گیرد.

شرح زندگی علیرضا قصه مهر پاکی است که گویا معشوق از روز اول او را برای خود آفریده است و به او هنر عشق ورزیدن آموخته و به تماشای وجودش هرروز «احسن  الخالقین» را به ملائک یادآور می‌گردد.

اولین فرمانده تیپ همدان گویی از روز اول فرمانده متولدشده که دردانه پدربزرگ و مادربزرگ می‌شود و نور امید پدر و مادر؛ او دست برادران و خواهر را می‌گیرد و راه زندگی به آن‌ها می‌آموزد.

هنوز حمیدرضا و حبیب روزهای گرم تابستان را به یاد دارند که در تعطیلات مدارس در کنار پدر بر روی زمین‌های کشاورزی عرق جبین می‌ریختند و چاشت چشم‌به‌راه می‌دوختند تا مادر سفره مهر در آغوش از راه برسد و بساط عشق پهن کند و برای همسر و پسرانش لقمه‌ای مهربانی بگیرد و با آب حیات محبت، گلوی عطشانشان را لبریز از صهبای مهر خداوندی کند.

روزهای سختی است اما باید در کنار پدر بود؛ چند روز دیگر فصل مدرسه است و دیگر پدر اجازه حضور در زمین را به فرزندان نمی‌دهد چراکه درس‌ومشق اولویت است؛ اما علیرضا و حمیدرضا بعد از شنیدن صدای زنگ مدرسه راه را به‌سوی زمین‌های کشاورزی پدر کج می‌کنند و ساعاتی را به کار مشغول می‌شوند و شب‌ها در تنها اتاق خانه هرکدام کتابی و دفتری را در گوشه‌ای پهن و الفبای زندگی را هجی می‌کنند.

فرمانده این بار به توصیه معلم قرآن مدرسه معلم سایر دانش آموزان می‌شود؛ جثه‌ای لاغر و تکیده و کله‌ای براق که به دستور مدیر مدرسه از ته تراشیده شده و زیر نور سوزان خورشید برق میزند و پارچه‌ای سفید و تمیز و مرتب که بنا به آیین مدرسه به یقه کتش دوخته‌شده است.

کودک هفت‌ساله معلم دانش آموزان مدرسه‌ای می‌شود که همه از او بزرگ‌ترند علیرضا به درخواست آقای سپهری معلم قرآن مدرسه در فراگیری قرآن به بچه‌های مدرسه کمک می‌کند؛ کودک هفت‌ساله معلم دانش آموزان مدرسه‌ای می‌شود که همه از او بزرگ‌ترند، اما عجب سحر کلامی دارد که کلاس پنجمی و ششمی‌ها هم هم‌صدا با او مد را می‌کشند و آخر آیات را ساکن می‌کنند.

معلم کوچک مدرسه حالا نوجوانی رعنا شده و عزم جزم کرده که در دانشسرای مقدماتی ثبت‌نام کند و کسوت معلمی در برگیرد و عجب برازنده است این ردای افتخار بر قامت معلم کوچک مدرسه.

معلم مدرسه عشق و فرمانده دل‌ها که دانش‌آموز کلاسش سال‌ها لحظه‌ها را می‌شمارد تا در پایان‌نامه پزشکی خود، نام معلمی را بیاورد که در سخت‌ترین روزهای زندگی او را حمایت کرده است که مبادا ناگزیر به ترک تحصیل شود و طولی نمی‌کشد که سال‌ها بعد در پایان‌نامه پزشکی شاگرد مدرسه ابتدایی روستای حبشی نامش نقش می‌بندد با این متن که «همه مراتب تقدیر و تشکر و سلام‌وصلوات را هدیه می‌کنم به روح بلند معلم شهیدم سردار علیرضا حاجی بابایی که بلندای اراده آسمانی‌اش و به پاکی روح مطهرش فضای تنگ دنیا را تاب نیاورد و قفس تن شکست و بر بال ملائک راه آسمان را پیش گرفت و با عروج ملکوتی خود درس عشق و ایثار، آزادی و آزادگی را این بار در مدرسه‌ای به وسعت ایران برایم تکرار کرد».

علیرضا بعد از فراغت از دانشسرا به‌عنوان سپاه دانش به لقلان روستایی محروم در نزدیکی منطقه هوراند آذربایجان اعزام می‌شود و روستایی دور و محروم اما زیبا و با مردمانی ساده و صمیمی و پاک سنگ صبور این مردم می‌شود و اندک حقوق دریافتی خود را نیز برای تعمیر مدرسه و درمان و خوراک دانش‌آموزانش هزینه می‌کند و امروز اهتزاز پرچم پرافتخار جمهوری اسلامی ایران بر فراز مدرسه شهید علیرضا حاجی بابایی در این روستا یادآور خدماتی است که این معلم شهید در روستا از خود به یادگار گذاشته است.

ابلاغ معلمی این بار در روستای حبشی اسدآباد برای علیرضا صادر می‌شود و بازهم نقاش نقش‌های ماندگار می‌شود تا جایی که هنوز اهالی روستای حبشی از جوانی می‌گویند که روزی و روزگاری مرجع تصمیم‌گیری و یار و غمخوار تهی‌دستان شده بود و با اندک حقوقی که می‌گرفت می‌ساخت و آباد می‌کرد و انگار خداوند برکت عالم را در دستان این جوان نهاده بود تا جایی که مخزن آب، مدرسه و در مواقعی منازل افراد بی‌بضاعت روستا تعمیر می‌شد.

پس‌ازآن مأموریت حضور در روستای حبشی به پایان می‌رسد و علیرضا به مریانج منتقل می‌شود؛ آری این روزها باوجود انتقال علیرضا به مریانج وی خیلی در منزل پدری دیده نمی‌شود؛ دیدگان نگران پدر و مادر شب‌ها به در است که دردانه‌شان وارد شود اما فقط حمیدرضا می‌داند علیرضا این روزها و شب‌ها کجاست چراکه بعضی از روزها پنهان از دیدگان نگران خانواده که این روزها در همه خانواده‌ها دیده می‌شود با برادر بزرگ‌تر در جلسات سخنرانانی که از تهران و قم به همدان و مریانج می‌آیند شرکت می‌کند.

حضور پنهانی علیرضا دیری نمی‌پاید که پدر نیز همپای جوانانش می‌شود اما دل مادر آشوب است زیرا نیروهای امنیتی همه‌جا پراکنده‌شده‌اند و هرلحظه احتمال دستگیری همسر و فرزندان وجود دارد.

راهپیمایی‌های بزرگ به بهانه‌هایی چون تشیع جنازه آیت‌الله‌العظمی ملاعلی همدانی شکل می‌گیرد و آرام‌آرام نهال انقلاب در دستان جوانان برومند این سرزمین نضج می‌یابد.

چریک‌های مدنی عنوانی است که به علیرضا و دوستانش اطلاق می‌کنند

چریک‌های مدنی عنوانی است که به علیرضا و دوستانش اطلاق می‌کنند و علیرضا که حالا خود خطیبی توانا شده مدیریت و کارگردانی بسیاری از جلسات سخنرانی را در کنار پدر و برادرش و دوستانش مانند شهید یاراحمدی به عهده دارد.

۱۲ بهمن ۱۳۵۷ است که به عشق دیدار رهبر و مقتدای خود حضرت امام خمینی به همراه تعدادی از دوستان عازم تهران می‌شود، اما نمی‌تواند کاری از پیش ببرد و انبوه جمعیت حاضر در بهشت‌زهرای تهران اجازه دیدار امام را به آن‌ها نداده و اندوهگین از ندیدن رهبر و مقتدا و شاد و پیروز از وصال امام در کشور، احساس گنگ شادی و اندوه جان معلم جوان را می‌نوازد.

۲۲  بهمن انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی به پیروزی می‌رسد اما دشمنان کوردل دست از شرارت برنمی‌دارند و موجی از ترورهای ناجوانمردانه به راه انداخته‌اند؛ معلم جوان این بار از آیت‌الله مدنی حکم حمل سلاح  می‌گیرد.

علیرضا و یاراحمدی که بعدها به خیل شهدا می‌پیوندد و چند از نفر دوستانش که این روزها با عنوان چریک‌های مدنی شناخته می‌شوند، توسط شهید محراب آیت‌الله مدنی فراخوان شده‌اند و در همان روزها برای رسیدگی به وضعیت کردستان از ایشان حکم می‌گیرند و چند صباحی را در استان کردستان می‌گذرانند

چریک‌های مدنی تازه از مأموریت کردستان بازگشته‌اند که شهید محراب خبر خوبی برایشان دارد؛ خبری که مدت‌هاست علیرضا را بی‌تاب کرده؛ رؤیایی که روز ۱۲ بهمن معلم جوان را تا تهران کشانده و به‌قرار عاشقی نرسیده است و عطش و التهاب دیدار همچنان روح و جانش را می‌سوزاند؛ آری قرار است علیرضا با آیت‌الله مدنی و چند نفر از دوستانشان به دیدار پیر و مقتدای خود بروند.

در عشق و اشتیاق دیدار می‌نشیند و می‌نویسد و پاره می‌کند و باز می‌نویسد، باز پاره می‌کند و باز راضی نمی‌شود، آخر زبان در  توصیف یار الکن می‌شود، خامه فرومی‌ریزد و سودای مهر مراد و پرنده روح اوج پرواز بلندتر می‌شود، اما قد قلم کوتاه می‌شود، این مرید و راهرو است که باید میان این دو پیوند بزند و زبان دل بگوید؛ بالاخره موعد دیدار فرامی‌رسد ...

حضرت امام خمینی(ره) بر روی پتوی آبی در اتاقی ساده و بی‌پیرایه است، معلم جوان دل نامه‌اش را برای رهبرش می‌خواند، صحبت و گفتگویی صمیمانه با امام خمینی(ره) دارد و بالاخره رهبر انقلاب همه را به حفظ اسلام و دستاوردهای انقلاب اسلامی توصیه می‌کند.

خبرها از درگیری‌های جنوب و غرب به گوش می‌رسد و علیرضا علیرغم عشق و علاقه شدید به خانواده به‌ویژه پدر همه‌چیز را رها می‌کند و با کامیون تدارکات جبهه‌ها به غرب کشورمی رود و در شهرک المهدی سرپل ذهاب مستقر می‌شود.

شهرآشوب زده است مردم شهر غافلگیر حمله دشمن شده‌اند و برای امینت خانواده‌های خود از دست اهریمن غاصب به شهرها یا کوه‌های اطراف پناه  برده‌اند.

درب همه خانه‌ها باز است و اموال مردم رهاشده است که این بار هم امانت‌داری معلم جوان باعث می‌شود روزبه‌روز محبوبیت بیشتری در بین مردم پیداکرده و اعتماد آن‌ها را جلب  کند و باز علیرضا مرجع و معتمد مردم و سربازان منطقه می‌شود.

آذوقه و مهمات به‌قدر کافی وجود ندارد

روزگار سختی است آذوقه و مهمات به‌قدر کافی وجود ندارد؛ یک عده جوان داوطلب عاشقانه در جبهه حاضرشده‌اند اما بدون تجهیزات چه می‌توان کرد.

فرمانده دلداری می‌دهد: «نه پیروزی برای ما مهم است و نه شکست، ما فقط برای اطلاعات خدا آمده‌ایم، اگر کشته شویم پیروزی است چون به لقای حق می‌رسیم و اگر بکشیم هم پیروزیم چون دشمن خدا را از سر راه برداشته‌ایم».

علیرضا فرمانده توانمندی است که مطالعه و درنتیجه اطلاعات زیاد او باعث شده که ابعاد مسائل مختلف بررسی و موشکافی و به‌عنوان یک سخنور توانا آرامش را به نیروهای تحت امرش هدیه کند.

اردیبهشت‌ماه و منطقه سرپل ذهاب گرم است؛ نگهبانان مشغول نگهبانی هستند و فرمانده طبق معمول هر شب به راز و نیاز با معبود مشغول است که ناگهان صدای هولناک شنی‌های تانک‌ها سکوت شب را می‌شکند.

تاریکی ظلمانی دشت ذهاب چون روز روشن می‌گردد؛ دشمن حمله کرد ه است و گلوله‌های تانک و منور و رگبار پیاده‌ها همه‌جا را روشن کرده است، تعداد بچه‌ها آن‌قدر کم است که به تشکیل گروهان و گردان نمی‌رسد اما همه مقاومت می‌کنند تا دشمن عقب می‌نشیند، روزهای سختی است و همه‌چیز جیره‌بندی شده و حتی گلوله‌های آرپی‌جی برای زدن تانک دشمن نیز کم است و حتی گلوله‌های اسلحه سبک مثل ژ۳ باید با سهمیه و احتیاط استفاده شود؛ آری جنگ نبردی نابرابر است و دشمن تادندان‌مسلح شده و دست بچه‌ها خالی است.

منافقین هم امان نمی‌دهند و در شهرها ترور به راه انداخته‌اند وهم وطنان بی‌گناه را به خاک و خون می‌کشاندند؛ آری دشمن به هر طریق به دنبال خالی کردن زهر کین بر مردم بی‌دفاع است و این بار که علیرضا برای مرخصی به همدان آمده مورد سوءقصد منافقین قرارمی گیرد و به بیمارستان منتقل می‌شود اما تاب نمی‌آورد و تخت و بیمارستان را رها می‌کند و به دوستانش در جبهه ملحق می‌شود.

روزهای سختی است؛ اما فرمانده کار خود را خوب بلد است و سنگر به سنگر می‌رود و به بچه‌ها روحیه می‌دهد طوری خوش‌زبان و بانشاط است و طبع لطیفی دارد که سربازان متوجه گذر زمان نمی‌شوند؛ طوری شهادت را وصف می‌کند که آتش اشتیاق را شعله‌ور می‌کند؛ سردار شهید مدافع حرم در توصیف آن روزها گفته است: «وقتی از شهادت حرف می‌زد همه ما دلمان می‌خواست  همان لحظه گلوله‌ای بیاید و ما سینه سپر کنیم».

با تمام سختی‌ها و مرارت‌ها و با جان‌فشانی جوانان غیور این سرزمین سرپل ذهاب آزاد می‌شود و هنوز یادگار علیرضا بر ورودی شهر دیدگان را می‌نوازد که به سرپل ذهاب شهر مظلومان فاتح خوش‌آمدید.

علیرضا دردمند از هجران هم‌سنگران خود در رمضان ۱۳۶۱ برای مرخصی نزد خانواده برمی‌گردد اما هنوز چند روزی نگذشته که برگه مأموریتی جدید دریافت می‌کند.

این بار جنوب کشور و شب ۱۹ ماه رمضان است و همه خانواده منتظر فرزند ارشد خانواده هستند تا دست بر سفره افطار برند که صدای  زنگ خانه گوش اهالی خانه را می‌نوازد و مریم به‌طرف سماور می‌دود تا علیرضا که می‌رسد افطار کند اما به‌جای برادر کاغذی می‌رسد با این مضمون که «من به جبهه‌های جنوب رفتم».

رنگ از سیمای حمیدرضا برمی‌تابد؛ دلش می‌ریزد و بی‌تاب می‌شود آخر علیرضا بارها از شهادت خود در جبهه‌های جنوب گفته است.

در جنوب کشور اما فرمانده تیپ همدان انتخاب می‌شود و فرمانده جوان نیروهای همدان را برای اولین بار به استعداد یک تیپ تشکیل می‌دهد.

شب ۲۴ تیرماه است و۲۱ رمضان و لیله‌القدر و مرحله دوم عملیات رمضان؛ علیرضا به‌عنوان فرمانده محور عملیات رمضان گردان‌ها را یکی‌یکی وارد عملیات می‌کند و به گردان نهاوند که می‌رسد فرمانده گردان را سخت بیمار می‌یابد و خود وارد عمل می‌شود.

دشت صاف است و بی‌هیچ سنگری و بی‌هیچ تپه‌ای و بی‌هیچ پناهگاه و جان پناهی که دشمن با ضد هوایی چهارلول بچه‌ها را هدف می‌گیرد و با ضد هوایی نفر می‌زند دشت صاف است و بی‌هیچ سنگری و بی‌هیچ تپه‌ای و بی‌هیچ پناهگاه و جان پناهی که دشمن با ضد هوایی چهارلول بچه‌ها را هدف می‌گیرد و با ضد هوایی نفر می‌زند.

آری دشت آتش است و آتش است و آتش و درگیری سنگین؛ تدارکات سخت می‌رسد و گرمای تابستان جنوب طاقت‌فرسا است و تشنگی بیداد می‌کند.

در آن لیله‌القدر ملائک هم در انتظار امر خداوند به انتظار نشسته‌اند چراکه موعد دیدار فرارسیده؛ شب قدر است و شب تعیین تکلیف، شب قدر و اندازه، شب سرنوشت، فرشتگان به زمین آمده‌اند تا شاهد اعمال زمینیان باشند و سرنوشت انسان‌ها را برای یک سال تعیین کنند اما به‌یک‌باره فرمان می‌رسد بنده مقرب من زمان وصالش رسیده و ایام هجران به سر آمده و یار اجازه دیدار می‌دهد.

ملائک هلهله‌کنان آواز «ارجعی علی ربک» سر می‌دهند و عجب  شور و نوایی است امشب در آسمان، علیرضا شربت وصال نوش کند و می‌رود پاداش خلوص بگیرد و می‌رود چراکه یاران  قدیمی‌اش تقی بهمنی و شهبازی به انتظار نشسته‌اند، آری در  آن شب قدر علیرضا گواهی شهود می‌گیرد و به شهادت می‌رسد.

حبیب مظاهری اما جانشین فرمانده است و دوری یار دیرینش را تاب نمی‌آورد و به  فاصله چند ساعت به دوست می‌پیوندد، عجب رفاقتی، عجب مردی و مردانگی، سرداران می‌روند و مردان عروج می‌کنند اما قصه مردانگی‌شان جاودان می‌شود و دهان‌به‌دهان در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر پخش می‌شود و شهر عطر شهادت می‌گیرد.

آری اینجا ایران است مهد دلیران، مهد مردان غیرتمند، مهد علیرضا حاجی بابایی، ابوالقاسم حاجی بابایی، حبیب مظاهری، تقی بهمنی، علیرضا شهبازی، اسماعیل شکری موحد، عزیز احمدی، حسین همدانی، علی شمسی‌پور و هزاران شهیدی که دشت میهن را  آلاله باران کرده‌اند و آذین بسته‌اند و حالا دشمن جرات نیم‌نگاهی به این خاک ندارد.

آری معلمان شهید همچنان درس ایثار می‌دهند و استوار همچنان ایستاده‌اند و حججی‌ها و جوانان مدافع حرم شاگردان مکتب کربلای حسین (ع) و شهدای نینوای ایران هستند.

و این جنین بود که امروز نخستین یادواره شهدای استان همدان در عملیات رمضان در کنار سردار قاسم سلیمانی برگزار شد تا یادآور شویم دلاورمردی های آن دوران هیچ گاه فراموش نخواهد شد.

کد خبر 4357510

منبع: مهر

کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی شهدا شهید همدان بوشهر کرمانشاه خبرگزاری مهر گرگان مشهد دهه کرامت خرم آباد شهرکرد یاسوج شیراز مجلس شورای اسلامی بیرجند زیر سایه خورشید سانحه تصادف

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۹۸۶۳۵۲۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ثبت نام ۵۸۰۰ گیلانی در طرح اکرام ایتام و محسنین ماه رمضان

به گزارش خبرنگار مهر، عباس اهرابی بعد از ظهر شنبه در گفت و گو با رسانه‌ها همراهی خیرین و نیکوکاران را مایه دلگرمی دانست و اظهار کرد: هم اکنون سه هزار ۱۳۳ یتیم و ده هزار و ۲۲۱ فرزند از خانواده محسنین در استان گیلان از حمایت حامیان نیکوکار بهره مند می‌شوند که علاوه بر دریافت کمک هزینه معیشت، بسیاری از مشکلات درمانی، تحصیلی و مسکن این افراد، از طریق گزارش همکاران اکرام به حامیان و عنایت این بزرگواران مرتفع گردیده است.

مدیرکل کمیته امداد گیلان، با اشاره به اینکه طی ماه رمضان امسال در قالب پویش باران مهربانی ۵۸۰۰ نفر به عنوان حامی جدید در طرح اکرام ایتام و محسنین ثبت نام کرده‌اند، افزود: این امر نسبت به مدت مشابه سال گذشته ۹۷ درصد افزایش یافته است و هم اکنون حدود چهل هزار حامی در این طرح مشارکت دارند.

وی در ادامه، با بیان اینکه طی سال گذشته بیش از یکصد میلیارد تومان توسط حامیان به فرزندان معنوی شأن اهدا شد، اضافه کرد: حدود ۸۳ میلیارد تومان از میزان کمک‌های اهدایی حامیان نقدی و مابقی به صورت کالا و خدمات ضروری برابر نیازهای فرزندان از سوی این عزیزان اهدا گردید.

اهرابی با تأکید بر اینکه تعداد زیادی از فرزندان ایتام و محسنین هستند که دارای حامی نبوده یا دریافت مراحم بسیار پایینی دارند، گفت: مردم نوعدوست و خیر، جهت حمایت یک یا چند فرزند معنوی می‌توانند با مراجعه و ثبت نام در سایت ekram.emdad.ir نسبت به انتخاب فرزند معنوی با شرایط مورد نظر خود (سن، جنسیت، سادات، بیمار، محل سکونت) اقدام و همچنین حامیان با مراجعه حضوری یا تلفنی به واحدهای اکرام ادارات امداد استان می‌توانند نسبت به شرح وضعیت زندگی این افراد آگاهی پیدا کرده و سپس فرزند معنوی خود را جهت حمایت انتخاب نمایند.

مدیرکل کمیته امداد امام خمینی (ره) استان گیلان، ادامه داد: ارسال عدد ۱۳ به سر شماره ۳۰۰۰۳۳۳۳ نیز از روش‌های دیگر برای ثبت نام در طرح اکرام ایتام و محسنین می‌باشد.

وی ضمن تقدیر از اعتماد حامیان و خیرین گفت: به منظور تسهیل در روش‌های پرداخت برای هر فرزند معنوی یک شماره کارت اختصاصی در نظر گرفته می‌شود که حامیان می‌توانند بدون شناسه واریز و از طریق سایت و یا کلیه درگاه‌های بانکی و اپلیکیشن‌های موجود، نسبت به واریز مستقیم هدایای نقدی به حساب فرزندان معنوی اقدام نموده و گزارش پرداخت را در سایت مشاهده کنند.

اهرابی در پایان با قدردانی از همراهی همیشگی مردم نیکوکار گیلان، عنوان کرد: مردم خیر استان در قالب پویش اطعام مهدوی به منظور تهیه بسته‌های افطاری ساده، غذای گرم و بسته معیشتی برای اقشار کم برخوردار، بالغ بر ۷۷ میلیارد تومان مشارکت کردند.

کد خبر 6090008

دیگر خبرها

  • شور و هیجان وصف ناشدنی در مسابقات کشتی نونهالان استان سمنان
  • قرآن آموزان و روزه اولی‌های استان بوشهر تجلیل شدند
  • گرامیداشت یاد و خاطره شهدای روحانی در مدرسه علمیه رضویه قم
  • روز ماما در سال ۱۴۰۳ چه روزیه + تاریخ، معرفی رشته مامایی و بازار کار
  • ثبت نام ۵۸۰۰ گیلانی در طرح اکرام ایتام و محسنین ماه رمضان
  • اختتامیه مسابقات فوتسال جام رمضان در هیرمند
  • پایان رقابت‌های کشتی فرنگی جام تختی با معرفی نفرات برتر
  • پایان کشتی فرنگی جام تختی با معرفی نفرات برتر
  • کشتی فرنگی جام تختی| معرفی نفرات برتر در اهواز
  • مسابقات جام رمضان تنیس روی میز بانوان در سمنان پایان یافت